ای همسفر با غصه ها و ماتم عشق
ای خون جگر از ماجرای پر غم عشق
ای سینه ات آیینه دار داغ گلها
ای باغبان بی قرار باغ گلها
ای همنوا با نینوا نای گلویت
سرخی خون لاله ها آب وضویت
در محملی از خون دل و قلبت شکسته
با یاد آن بانوی در محمل نشسته
گاهی نشسته خود نماز شب بخوانی
تا حال زینب را به شام غم بدانی
گاهی سرت بر تربت سلطان عشق است
گاهی دلت کرب و بلا گاهی دمشق است
چشمت ز خون و جانت از ماتم لبالب
ذکر لبانت دم به دم شد وای زینب
زینب خدای عشق و جان عالمین است
ذکر طپشهای دل زینب حسین است
چون طینت او از ازل شد نینوایی
روحش حسینی است و قلبش کربلایی
همراه یاران شد روانه از مدینه
با خاطراتی جانگداز و سوز سینه
گاهی به مهلا بوسه از دلدار گیرد
گاهی به مقتل از غمش صد بار میرد
گاهی به نیزه زائر رخسار یارش
گاهی به پیراهن کند یاد نگارش
از کربلا تا شام غم احرام بسته
در حج خونینش سر از محمل شکسته
در سینه زینب که مجنون حسین است
دل نیست قلبش مشتی از خون حسین است